یادم هست هشت یا نه ساله که بودم همسایهای داشتیم که اعتیاد به خرید داشت و هربار وسیلهی تازهای برای خانه و آشپزخانهاش میخرید. حالا ما از کجا باخبر میشدیم؟ هربار با وسیلهی جدیدش میآمد خانهی ما تا برادرم روش استفاده از آن را برایش توضیح بدهد. برادرم میگفت و او یاددشت برمیداشت. برایم سوال بود چرا وقتی همهچیز در دفترچهی راهنما هست او دوباره یادداشت برمیدارد؟! وقتی این را پرسیدم؛ گفت: من که از خواندن این دفترچه سر در نمیآورم! اصلا معلوم نیست چه نوشته!…
مشکل کجا بود؟ چرا برادرم سر در میآورد اما او نه؟
دفترچه دو قسمت فارسی و انگلیسی داشت. برادرم قسمت انگلیسی را میخواند و به زبان ساده برای خانم همسایه ترجمه میکرد اما امان از قسمت فارسی دفترچه… احساس میکردی یک آدم فضایی دارد با تو حرف میزند. نویسندهی متن از یک سیارهی دیگر آمده بود و به زبانی حرف میزد که فقط خودش میفهمید چه میگوید. کلمات او در ظاهر، فارسی بودند اما جملهها آنقدر عجیب و پیچیده بود که هرچه میخواندی، متوجه منظورش نمیشدی!
نمیدانم چرا توی آن سن به فکرم رسید کل دفترچهی راهنما را برای خانم همسایه، بازنویسی کنم. اول خوب به توضیحات برادرم گوش دادم، بعد قسمت فارسی را خواندم و در آخر همه را به زبان سادهی خودم بازنویسی کردم. به ذهنم رسید بخشی از متن را هم با نقاشیهای ساده توضیح بدهم و شاید باور نکنید اما وقتی نتیجهی کار را به خانم همسایه نشان دادم حسابی خوشش آمد و گفت از این به بعد هروسیلهی تازهای که بخرد میآورد تا من برایش دفترچه راهنما درست کنم. من که حسابی از این تعریف خوشم آمده بود نتوانستم منتظر بمانم تا او وسیلهی تازهای بخرد؛ تمام دفترچههای راهنمایی که توی خانه داشتیم جمع کردم و از آن پس، بازنویسی این دفترچهها شد سرگرمی خیلی خیلی جدی من در خانه؛ اما اینها فقط تمرین بود، هدف و مخاطب اصلی، خانم همسایه بود و بس!
حالا که فکر میکنم میبینم اولین تجربههای یوایکسرایتینگ را در 9 سالگی مرتکب شدم، بیآن که بدانم چنین شغلی هم وجود دارد. من فقط میخواستم مشکل خانم همسایه را حل کنم و ازقضا بلد بودم بنویسم و چون دایرهی واژگانیام محدود به جهان یک بچهی 9 ساله بود، از کلمات ساده استفاده میکردم و به جای کلمات تخصصی، کاربردش را از برادرم میپرسیدم و خیلی ساده توضیحش میدادم. هرجا هم لازم بود میرفتم سراغ تصویر و به کمک شکل، منظورم را میرساندم، درست شبیه یک کتاب تصویری!
یادتان باشد یوایکسرایتینگ جزء مهمی از فرآیند طراحیست و این دو، حتی اگر بخواهند هم نمیتوانند از هم جدا شوند. درست مثل دوقلوهای به همچسبیده!
صدیقه حسینی – یادداشتهای یک یوایکسرایتر