در قسمتی از سریال فرندز، فیبی میگوید اگر پسر بود بین مانیکا و ریچل، قطعا ریچل را انتخاب میکرد چون ریچل سادهلوح است و بهراحتی میشود فریبش داد. جالب است، نه؟… ما کنار آدمهایی که زود گول میخورند، زود حرفمان را باور میکنند، به دنبال دلیل و مدرک نیستند یا نمیخواهند ته و توی قضیه را دربیاورند، احساس امنیت بیشتری داریم.
دیروز همکارم در شرکت فعلی (یا شاید هم باید بگویم شرکت قبلی) یک توصیهی خیلی عجیب به من کرد و آن، همین بود که بگذارم بچههای تیم احساس کنند میتوانند سرم کلاه بگذارند. گفت بهمحض این که به آنها بفهمانی دستشان را خواندهای، با تو دشمن میشوند. تو همیشه باید وانمود کنی که نمیدانی دارند تو را میپیچانند. نباید مچشان را بگیری یا به رویشان بیاوری، فقط در این صورت است که کنارت احساس امنیت میکنند و تو را به عنوان مدیرشان میپذیرند.
خب این چیزیست که قصد دارم در شرکت جدید اجرایش کنم، خودم را بزنم به آن راه، حرفشان را باور کنم. مراقب باشم سرم کلاه نرود اما وانمود کنم میتوانند سرم کلاه بگذارند. خدایا! این سختترین کار ممکن است و الحق که ما مردم پیچیده و عجیبی هستیم.
تا به حال فکر میکردم باید به طرف بفهمانم میدانم که دارد داستان میبافد پس بهتر است تمامش کند و بیش از این به شعورم توهین نکند! حالا فهمیدهام قضیه کاملا برعکس است.
امروز از یکی از بچههای فنی پرسیدم چهطور میتوانیم این فیچر را اضافه کنیم؟… و او یک داستان طولانی گفت از این که این کار چقدر نشدنیست و هیچکس انجامش نداده و نمیدهد.
خب خیلی دلم میخواست همهی بنچمارکها را نشانش بدهم و بگویم پس این و این و این چه؟ چرا همهی این محصولات این فیچر را دارند؟ چرا برای آنها نشدنی نبود؟ این که کاری ندارد… بله! پیش از این ممکن بود این کار را بکنم، که گربه را دم حجله بکشم و به همهشان بفهمانم من خیلی زرنگ و باهوشم و به این راحتیها نمیتوانند سرم کلاه بگذارند، که بگویم حالا که من وارد تیمشان شدهام دیگر نمیتوانند زیرآبی بروند و کار را بپیچانند اما فقط گفتم: عه؟ نشندنیه؟ چه بد… نمیدونستم.
این برای قدم اول خوب است، یعنی من گول خوردم و تو میتوانی خوشحال باشی که چنین مدیری داری! اما برای قدم دوم باید راه دیگری پیدا کنم که به هدفم برسم، اما قدم دوم چیست؟ گمانم تمام امروز را به همین فکر کنم. واقعا که ارتباط با آدمها، چیز سخت، پیچیده و پدر دربیاریست… اما تازه اول صبح است و این یعنی هنوز وقت هست، پس بروم ببینم چه میشود کرد.
صدیقه حسینی – سفرنامهی شغلی