خیلی خوشحالم که بعد از دانشگاه وارد دانشگاه دومی به اسم محیط کار و فضاهای استارتاپی شدم و چیزهایی فهمیدم؛ حالا میخواهم چندتایش را همینطور پراکنده بدون هیچ ترتیبی اینجا بنویسم.
اول این که تیمسازی از کار کردن تیمی روی یک چیز مرتبط با کار به دست نمیآید باید بتوانید کاری کنید آدمها ابتدا برای ساختن چیزی غیرمرتبط با کارشان تیم شوند، مثل یک بازی که به شکل تیمی انجام میشود، مثل آشپزی کردن با هم و چیزهایی شبیه این!
دوم این که اگر کسی در جلسات حاضر نمیشود، روش درست این است که از او بپرسید ما چه کار میتوانیم بکنیم که آمدن به جلسات برای تو آسانتر شود؟… مثلا اگر لازم است یادآوری شود، نوتیف بیاید روی گوشیات؛ اگر با زمان جلسه مشکل داری، زمان را تغییر بدهیم و هزار و یک چیز دیگر! جوری که همه با میل و رغبت به جلسه بیایند. در مورد رعایت نکردن ددلاینها هم همینطور، روش درست این است که موضوع را اول سمت خودتان ببینید و درصدد حل کردنش باشید.
سوم اینکه وقتی یکی از همکارها میرود روی مختان و مثلا شاکی میشوید که چقدر بیمسئولیت است، از خودتان بپرسید بیمسئولیتی یعنی چی؟ مفهومش برای من چیست؟ اصلا بیمسئولیتی او چه چیزی را در من بالا میآورد؟ چرا من انقدر از یک آدم بیمسئولیت لجم میگیرد؟ این به چه برمیگردد؟… پیدا کردن جواب این سوالها خودش نود و نه درصد راهحل را نشان میدهد.
چهارم اینکه فیدبک بدهید، چه مثبت چه منفی! جلسات فیدبک را بهشکل مداوم و پیوسته دنبال کنید. اگر فیدبک مثبت ندهید این تصور پیش میآید که فرهنگ قدردانی وجود ندارد و اگر فیدبک منفی و بهموقع ندهید باعث میشود روی هم تلنبار شود و انفجار به بار بیاورد، به جز این سعی کنید جلسات فیدبک را دو طرفه کنید یعنی حتما فیدبک بگیرید.
پنجم اینکه فضای امن بسازید تا آدمها بتوانند به شما فیدبک بدهند، اگر میبینید در تعارف و رودربایستی گیر کردهاند سوالات جزییتر بپرسید، مثلا اینکه اگر میتوانستی یک چیز را در من تغییر بدهی آن چه بود؟ اگر تو جای من بودی در فلان موقعیت چه میکردی؟ اینها سوالاتی است که به فرد کمک میکند نقش مدیریتی شما را فراموش کند و بتواند راحتتر حرف بزند.
ششم اینکه دربارهی اشتباههایی که داشتید حرف بزنید، به اشتباهتان اعتراف کنید، اشتباه را بپذیرید تا آدمها ببینند شما ادعای کامل و پرفکت بودن ندارید، از نشان دادن بخشهای آسیبپذیرتان نترسید؛ این شما را به یک انسان واقعی شبیهتر میکند.
هفتم اینکه به احساسات خودتان و همکارها توجه کنید و دربارهاش حرف بزنید. خیلی مهم است بدانید دارید چه احساساتی را تجربه میکنید. خستهاید؟ کلافهاید؟ اضطراب دارید؟… از همکارتان هم بپرسید حسش چیست؟ بپرسید آیا بابت امروز خسته شدی؟ این که خروجی کار ریجکت شد ناراحتت کرد؟ و بگذارید گفتوگو شکل بگیرد. آدمها روبات نیستند، آدمها با احساساتشان کار میکنند.
هشتم اینکه همیشه از طرف تیم حرف بزنید، منفعت تیم را در نظر بگیرید نه فقط خودتان! اگر به تیم شما امکاناتی داده نشده نگویید من این امکانات را میخواهم بگویید تیم ما به این امکانات نیاز دارد، همهچیز را تیمی ببینید نه فردی!
نهم اینکه اگر بعد از چندین و چند جلسهی فیدبک، زمان دادن و … مجبور شدید با کسی خداحافظی کنید این را سمت خودتان ببینید و بگویید ما نتوانستیم از پتانسیل تو استفاده کنیم، راههای زیادی را هم بررسی و امتحان کردیم ولی حتما کافی نبوده… نه این که بگویید تو نتوانستی انتظارات ما را برآورده کنی! یادتان باشد یک کارگردان خوب از یک نابازیگر هم بازیگر میسازد پس بخش زیادی از این موضوع سهم مدیریت و رهبری شماست.
دهم اینکه به آدمها مسئولیت بدهید اما نخواهید همه چیز را با شما چک کنند، پس مهمترین چیزی که باید بدانید این است که حدی از اختیارِ وابسته به مسئولیت را به آدمها بدهید، مسئولیت داشتن بدون اختیار، محکوم به شکست است.
چیزهایی که گفتم
هم از نگاه مدیر بود
هم از نگاه کارمند
سعی کردم از تجربههایم در هر دو موقعیت بنویسم و گذاشتمش اینجا چون حس میکنم اینها نکاتی نیست که فقط در کار به کار بیاید، انگار که در زندگی روزمره هم کاربرد دارد؛ حداقل برای من که اینطور بوده است.
صدیقه حسینی _ یادداشتها